1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 | بنشستهام من بر درت تا بوک برجوشد وفاغرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرتماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگرانعشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کندای عشق خندان همچو گل وی خوش نظر چون عقل کلامروز ما مهمان تو مست رخ خندان توکو بام غیر بام تو کو نام غیر نام توگر زنده جانی یابمی من دامنش برتابمیای بر درت خیل و حشم بیرون خرام ای محتشمافغان و خون دیده بین صد پیرهن بدریده بینآن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بگورنج و بلایی زین بتر کز تو بود جان بیخبرجانها چو سیلابی روان تا ساحل دریای جانسیلی روان اندر وله سیلی دگر گم کرده رهای آفتابی آمده بر مفلسان ساقی شدهگل دیده ناگه مر تو را بدریده جان و جامه رامقبلترین و نیک پی در برج زهره کیست نینیها و خاصه نیشکر بر طمع این بسته کمربد بیتو چنگ و نی حزین برد آن کنار و بوسه ایناین جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کنحیفست ای شاه مهین هشیار کردن این چنینیا باده ده حجت مجو یا خود تو برخیز و برو | | باشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایماعالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقاصد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلخورشید را درکش به جل ای شهسوار هل اتیچون نام رویت میبرم دل میرود والله ز جاکو جام غیر جام تو ای ساقی شیرین اداای کاشکی درخوابمی در خواب بنمودی لقازیرا که سرمست و خوشم زان چشم مست دلرباخون جگر پیچیده بین بر گردن و روی و قفاسنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلاای شاه و سلطان بشر لا تبل نفسا بالعمیاز آشنایان منقطع با بحر گشته آشناالحمدلله گوید آن وین آه و لا حول و لابر بندگان خود را زده باری کرم باری عطاوان چنگ زار از چنگ تو افکنده سر پیش از حیازیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوارقصان شده در نیستان یعنی تعز من تشادف گفت میزن بر رخم تا روی من یابد بهاتا آن چه دوشش فوت شد آن را کند این دم قضاوالله نگویم بعد از این هشیار شرحت ای خدایا بنده را با لطف تو شد صوفیانه ماجرا |