خدا را،می زنم فریاد،خدارا

خدا،عشق،انسان،باران،مهربان وزندگی

خدا را،می زنم فریاد،خدارا

خدا،عشق،انسان،باران،مهربان وزندگی

وتوکجایی امروز سحراب! تاببینی که آب راگل کردند!!

وتوکجایی امروز سحراب! تاببینی که  آب راگل کردند!!

درفرودست اکنون،کفتری می میرد در همان آبادی ،

 کوزه از آب تهی است آب را گل کردند…

آن سپیدار بلند ، که فلان رود روان ، از کنارش میرفت ،

 زرد و قامت کج و پژمرده شده ،

دگر آن درویش هم ، دلش از اینهمه ناپاکی این آب روان، بخروش آمده ،

اما … خاموش است ،

تا مبادا که همان خشکه نان هم ز کفش بستانند،

در مصاف گل و لای ، رود زیبا خجل است ، گویی…

زشتی دو برابر کند این آب کنون،

آب را گل کردند…

حرمت عشق شکستند، ناله از من بربودند،

مستی از من بگرفتند، آب را گل کردند…

 چه گل آلود این آب ، و چه ناپاک این رود،

 تو به ما گفتی : مردم بالادست ، چه صفایی دارند،

 غنچه ای گر شکفد ، اهل ده باخبرند،  

و تو امروز کجایی سهراب ؟ ؟!!!

تا ببینی ، که همان مردم بالادست ،

ز صفا عاری و از عشق تهی میباشند،

 چشمه هشان بی آب… گاوهاشان بی شیر…

 دهشان بی رونق، ساکت و خاموش است،

 دگر از غنچه شکفتن خبری نیست ،

 مردم بالادست ، همه در ماتم و اندوه نشستند اما…

کدخدا در خانه با زنش میخندد، آب را گل کردند…

تو نبودی سهراب، آب را گل کردند…

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد