خدا را،می زنم فریاد،خدارا

خدا،عشق،انسان،باران،مهربان وزندگی

خدا را،می زنم فریاد،خدارا

خدا،عشق،انسان،باران،مهربان وزندگی

شعر۶

 

بادا مبارک در جهان

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
بادا مبارک در جهان سور و عروسی​های مازهره قرین شد با قمر طوطی قرین شد با شکران القلوب فرجت ان النفوس زوجتبسم الله امشب بر نوی سوی عروسی می​رویخوش می​روی در کوی ما خوش می​خرامی سوی ماخوش می​روی بر رای ما خوش می​گشایی پای مااز تو جفا کردن روا وز ما وفا جستن خطاای جان جان جان را بکش تا حضرت جانان مارقصی کنید ای عارفان چرخی زنید ای منصفاندر گردن افکنده دهل در گردک نسرین و گلخاموش کامشب زهره شد ساقی به پیمانه و به مدوالله که این دم صوفیان بستند از شادی میانقومی چو دریا کف زنان چون موج​ها سجده کنانخاموش کامشب مطبخی شاهست از فرخ رخیسور و عروسی را خدا ببرید بر بالای ماهر شب عروسیی دگر از شاه خوش سیمای ماان الهموم اخرجت در دولت مولای ماداماد خوبان می​شوی ای خوب شهرآرای ماخوش می​جهی در جوی ما ای جوی و ای جویای ماخوش می​بری کف​های ما ای یوسف زیبای ماپای تصرف را بنه بر جان خون پالای ماوین استخوان را هم بکش هدیه بر عنقای مادر دولت شاه جهان آن شاه جان افزای ماکامشب بود دف و دهل نیکوترین کالای مابگرفته ساغر می​کشد حمرای ما حمرای مادر غیب پیش غیبدان از شوق استسقای ماقومی مبارز چون سنان خون خوار چون اجزای مااین نادره که می​پزد حلوای ما حلوای ما

دیدم سحر آن شاه را

1
2
3
4
5
6
دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتیزان می که در سر داشتم من ساغری برداشتمگفتا چیست این ای فلان گفتم که خون عاشقانگفتا چو تو نوشیده​ای در دیگ جان جوشیده​ایآن دلبر سرمست من بستد قدح از دست مناز جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرجدر خواب غفلت بی​خبر زو بوالعلی و بوالعلادر پیش او می​داشتم گفتم که ای شاه الصلاجوشیده و صافی چو جان بر آتش عشق و ولااز جان و دل نوشش کنم ای باغ اسرار خدااندرکشیدش همچو جان کان بود جان را جان فزامی​کرد اشارت آسمان کای چشم بد دور از شما

می ده گزافه ساقیا

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجاپیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش رادر مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشادیوانگان جسته بین از بند هستی رسته بینزودتر بیا هین دیر شد دل زین ولایت سیر شدبگشا ز دستم این رسن بربند پای بوالحسنبی ذوق آن جانی که او در ماجرا و گفت و گونانم مده آبم مده آسایش و خوابم مدهامروز مهمان توام مست و پریشان توامهر کو بجز حق مشتری جوید نباشد جز خریمی​دان که سبزه گولخن گنده کند ریش و دهندورم ز خضرای دمن دورم ز حورای چمناز دل خیال دلبری برکرد ناگاهان سریجمله خیالات جهان پیش خیال او دوانبد لعل​ها پیشش حجر شیران به پیشش گورخرعالم چو کوه طور شد هر ذره​اش پرنور شدهر هستییی در وصل خود در وصل اصل اصل خودسرسبز و خوش هر تره​ای نعره زنان هر ذره​ایگل کرد بلبل را ندا کای صد چو من پیشت فداذرات محتاجان شده اندر دعا نالان شدهالسلم منهاج الطلب الحلم معراج الطربالعشق مصباح العشا و الهجر طباخ الحشاالشمس من افراسنا و البدر من حراسنایا سایلی عن حبه اکرم به انعم بهیا سایلی عن قصتی العشق قسمی حصتیالفتح من تفاحکم و الحشر من اصباحکماریاحکم تجلی البصر یعقوبکم یلقی النظرالشمس خرت و القمر نسکا مع الاحدی عشراصل العطایا دخلنا ذخر البرایا نخلناگردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجاآن عیش بی​روپوش را از بند هستی برگشازان سان که اول آمدی ای یفعل الله ما یشادر بی​دلی دل بسته بین کاین دل بود دام بلامستش کن و بازش رهان زین گفتن زوتر بیاپر ده قدح را تا که من سر را بنشناسم ز پاهر لحظه گرمی می​کند با بوالعلی و بوالعلاای تشنگی عشق تو صد همچو ما را خونبهاپر شد همه شهر این خبر کامروز عیش است الصلادر سبزه این گولخن همچون خران جوید چرازیرا ز خضرای دمن فرمود دوری مصطفیدورم ز کبر و ما و من مست شراب کبریاماننده ماه از افق ماننده گل از گیامانند آهن پاره​ها در جذبه آهن رباشمشیرها پیشش سپر خورشید پیشش ذره​هامانند موسی روح هم افتاد بی​هوش از لقاخنبک زنان بر نیستی دستک زنان اندر نماکالصبر مفتاح الفرج و الشکر مفتاح الرضاحارس بدی سلطان شدی تا کی زنی طال بقابرقی بر ایشان برزده مانده ز حیرت از دعاو النار صراف الذهب و النور صراف الولاو الوصل تریاق الغشا یا من علی قلبی مشاو العشق من جلاسنا من یدر ما فی راسناکل المنی فی جنبه عند التجلی کالهباو السکر افنی غصتی یا حبذا لی حبذاالقلب من ارواحکم فی الدور تمثال الرحایا یوسفینا فی البشر جودوا بما الله اشتریقدامکم فی یقظه قدام یوسف فی الکرییا من لحب او نوی یشکوا مخالیب النوی

ای عاشقان ای عاشقان

1
2
3
4
5
6
7
8
ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقاای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشانآمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشینای هفت گردون مست تو ما مهره​ای در دست توای مطرب شیرین نفس هر لحظه می​جنبان جرسای بانگ نای خوش سمر در بانگ تو طعم شکربار دگر آغاز کن آن پرده​ها را ساز کنخاموش کن پرده مدر سغراق خاموشان بخوراز آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلابگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ماای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآای هست ما از هست تو در صد هزاران مرحباای عیش زین نه بر فرس بر جان ما زن ای صباآید مرا شام و سحر از بانگ تو بوی وفابر جمله خوبان ناز کن ای آفتاب خوش لقاستار شو ستار شو خو گیر از حلم خدا

ای یار ما دلدار ما

1
2
3
4
5
6
7
ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار مانک بر دم امسال ما خوش عاشق آمد پار ماما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ماما خستگانیم و تویی صد مرهم بیمار مامن دوش گفتم عشق را ای خسرو عیار ماواپس جوابم داد او نی از توست این کار مامن گفتمش خود ما کهیم و این صدا گفتار ماای یوسف دیدار ما ای رونق بازار ماما مفلسانیم و تویی صد گنج و صد دینار ماما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ماما بس خرابیم و تویی هم از کرم معمار ماسر درمکش منکر مشو تو برده​ای دستار ماچون هرچ گویی وادهد همچون صدا کهسار مازیرا که که را اختیاری نبود ای مختار ما

خواجه بیا خواجه بیا

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیاعاشق مهجور نگر عالم پرشور نگرپای تویی دست تویی هستی هر هست توییگوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده توییاز نظر گشته نهان ای همه را جان و جهانروشنی روز تویی شادی غم سوز توییای علم عالم نو پیش تو هر عقل گروای دل آغشته به خون چند بود شور و جنونای شب آشفته برو وی غم ناگفته بروای دل آواره بیا وی جگر پاره بیاای نفس نوح بیا وی هوس روح بیاای مه افروخته رو آب روان در دل جوبس بود ای ناطق جان چند از این گفت زباندفع مده دفع مده ای مه عیار بیاتشنه مخمور نگر ای شه خمار بیابلبل سرمست تویی جانب گلزار بیایوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیابار دگر رقص کنان بی​دل و دستار بیاماه شب افروز تویی ابر شکربار بیاگاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیاپخته شد انگور کنون غوره میفشار بیاای خرد خفته برو دولت بیدار بیاور ره در بسته بود از ره دیوار بیامرهم مجروح بیا صحت بیمار بیاشادی عشاق بجو کوری اغیار بیاچند زنی طبل بیان بی​دم و گفتار بیا

یار مرا غار مرا

1
2
3
4
5
6
7
8
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرانوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویینور تویی سور تویی دولت منصور توییقطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر توییحجره خورشید تویی خانه ناهید توییروز تویی روزه تویی حاصل دریوزه توییدانه تویی دام تویی باده تویی جام توییاین تن اگر کم تندی راه دلم کم زندییار تویی غار تویی خواجه نگهدار مراسینه مشروح تویی بر در اسرار مرامرغ که طور تویی خسته به منقار مراقند تویی زهر تویی بیش میازار مراروضه اومید تویی راه ده ای یار مراآب تویی کوزه تویی آب ده این بار مراپخته تویی خام تویی خام بمگذار مراراه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

رستم ارز این نفس

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلارستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازلقافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببرای خمشی مغز منی پرده آن نغز منیبر ده ویران نبود عشر زمین کوچ و قلانتا که خرابم نکند کی دهد آن گنج به منمرد سخن را چه خبر از خمشی همچو شکرآینه​ام آینه​ام مرد مقالات نه​امدست فشانم چو شجر چرخ زنان همچو قمرعارف گوینده بگو تا که دعای تو کنمدلق من و خرقه من از تو دریغی نبوداز کف سلطان رسدم ساغر و سغراق قدممن خمشم خسته گلو عارف گوینده بگوزنده و مرده وطنم نیست بجز فضل خدامفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مراپوست بود پوست بود درخور مغز شعراکمتر فضل خمشی کش نبود خوف و رجامست و خرابم مطلب در سخنم نقد و خطاتا که به سیلم ندهد کی کشدم بحر عطاخشک چه داند چه بود ترلللا ترلللادیده شود حال من ار چشم شود گوش شماچرخ من از رنگ زمین پاکتر از چرخ سماچونک خوش و مست شوم هر سحری وقت دعاو آنک ز سلطان رسدم نیم مرا نیم تو راچشمه خورشید بود جرعه او را چو گدازانک تو داود دمی من چو کهم رفته ز جا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد